در روزهای قرنطینه خود ساخته کرونایی، خاطراتم را نوشته ام

در ایام قرنطینه خانگی چه کنیم

 

موضوع انشا :کرونای خود را چگونه گذراندید؟

ما که امسال از سال تحصیلی یک تریلر بیشتر ندیدیم، پاییز و زمستان را برای آلودگی هوا و یخبندان و دم عید را برای کرونا تعطیل شده بودیم. من امسال زیاد در خانه مانده‌ام و روی مخ مامان و بابا و آقاجان بوده‌ام اما آبجی سودابه می‌گوید باید مثبت‌نگر بود، ما از این تعطیلی‌ها درس‌های زندگی زیادی گرفتیم؛ مثلا فهمیدیم چقدر نمی‌توانیم همدیگر را تحمل کنیم ولی چقدر دل‌مان می‌خواهد بعضی‌ها را بغل کنیم و ببوسیم.

کرونا خیلی چیز جالبی است، باعث خیلی تغییرات خوب خوب در ما شده؛ مثلا داداش سعید که صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شد و به دست‌شویی میرفت و با دست‌های خشک می‌آمد سر سفره صبحانه و چایی شیرینش را با انگشت بهم می‌زد و با ناخن پرزهای توی نافش را درمی‌آورد هم هر پنج دقیقه یک بار دست‌هایش را می‌شوید. داداش سعید الان دو رنگ شده دست‌هایش، حداقل سه درجه از سر و صورتش روشن‌تر است. بابا می‌گوید برای اینکه توی سر قیمتش نخورد، باید تن و بدنش را هم خودمان بشوریم تا همرنگ شود و بتوانیم بگوییم دست یک خانوم دکتر بوده، آخر در این دوران کمبود الکل و مواد ضدعفونی داداش سعید از انبار دو تا دبه 4 لیتری الکل سفید آورد و بین همسایه‌ها پخش کرد. از آن روز به بعد همه داداش سعید را آقای دکتر صدا می‌کنند.

آقاجان توی خانه حوصله‌اش سر می‌رود و به ما گیر می‌دهد و عصایش را جلوی پای ما می‌گیرد تا زمین بخوریم، پریروزها روی آبجی سودابه قفلی زده بود که چرا صبح زود بیدار می‌شود آنقدر جلوی کامپیوتر می‌نشیند؟ هرچه آبجی سودابه توضیح می‌داد که به خدا درس دانشگاهش است و باید به حرف‌های استاد گوش بدهد، او باور نمی‌کرد و می‌گفت خودش باید کنار آبجی سودابه بنشیند تا لااقل با استاد تنها نباشد و مدام از او می‌پرسید شما به جز این سبیل‌کلفت استاد دیگری که زن باشد ندارید تا در کلاسش شرکت کنیم؟ آقاجان داشت بی‌خیال درس و کلاس آبجی سودابه می‌شد و باور کرده بود که واقعا استادها درس می‌دهند که دوربین استاد آبجی سودابه افتاد و آقاجان دید که آن سبیل‌کلفت خجالت نکشیده و با شورت مامان‌دوز و کت مشغول درس دادن است و به داداش سعید گفت که کامپیوتر را جمع کند ودیگر لازم نکرده آبجی سودابه درس بخواند.

آقاجان چند روزی بود که خیلی با گوشی‌اش سرگرم بود و درباره مضرات تنهایی در سن بالا و احساس سربار بودن و نیاز به همدم داشتن با مامان حرف می‌زد. وقتی مامان از او پرسید که کسی هم مد نظر دارد یا نه، گفت او را ندیده ولی می‌داند آقاجان را خیلی دوست دارد و او را واقعا برای خودش می‌خواهد نه حقوق بازنشستگی‌اش، همه‌اش به او می‌گوید که مواظب خودش باشد و دستانش را تمیزکند. خیلی هم غیرتی است، چون دوست ندارد آقاجان با کسی زیاد رفت‌وآمد کند و دست بدهد یا روبوسی کند. مامان به او چیزی نگفته بود تا همان شب دیده بود وحیده خانوم به بابا هم پیام داده و غیرتی شده بود و می‌خواست بابا را بکشد که مجبور شدیم راستش را به او بگوییم که به همه ما پیام می‌دهد.

اوضاع خانه کمی آرام شده بود که آقاجان یک روز با یک شیشه روغن آمد. می‌گفت روغن گل بنفشه است و خودش شنیده که واکسن قطعی کروناست. اصرار داشت روی داماد عزیزش امتحان کند تا مریض نشود ولی بابا مقاومت می‌کرد و می‌گفت آقاجان سر داستان v.behdasht کینه کرده و می‌خواهد تلافی کند، آخر آقاجان شب قبلش هم برای بابا بلیط یک طرف به قم و تور دوروزه قم‌گردی گرفته بود.

ما در دوران قرنطینه با کسی رفت‌وآمد نداریم اما شهین خانوم، همسایه‌مان به ما سر می‌زند. ماسکش را در می‌آورد، با مامان روبوسی می‌کند، لپ مرا می‌کشد و می‌گوید اوضاع خیلی خطرناک شده و توصیه‌های ایمنی را به مادرم می‌کند که حتما هرچیزی که از بیرون به خانه می‌آورد، ضد عفونی کند و غذایش را سرصبح بار بگذارد تا غذایش پخته باشد و نان را حتما قبل خوردن داغ کند. برای همین ما صبح‌ها کنار جوراب و ماسک شسته‌شده بابا روی بخاری نان هم داغ می‌کنیم. شهین خانوم از وقتی فهمیده آبجی سودابه مامایی می‌خواند، برایش سی‌دی‌های آموزش رقص خردادیانش را آورده تا در تعطیلات تمرین کند، بعدا اگر فیلمش پخش شد آبرویش نرود.

آقامعلم الان که این انشا را که بیشتر شبیه نامه شده می‌نویسیم، دل‌تنگ شماییم. درست است که امسال رابطه ما بیشتر لانگ دیستنس بود ولی دل‌مان برای شما و کلاس درس و میز وصندلی‌ها تنگ شده که دل‌مان می‌خواهد یک بار دیگر درس‌ها را از زبان خودتان و نه شبکه آموزش یاد بگیریم، با دست از آبخوری آب بخوریم و بیسکوییت‌هایمان را تا قبل سه ثانیه از روی زمین برداشته و فوت کنیم و بخوریم. یا حتی ته خودکار بغل دستی‌مان را که خیلی ندیدمش، در دهانمان بکنیم. اگر عمری بود و شهاب‌سنگ به ما برخورد نکرد و فقط مالید و رد شد.