انشا ادبی درباره پلاک 22 خیابان 56

سر همین خیابان 56، ته کوچه 209، پلاک22
خانه ای است ؛ خانه ای که همیشه یک جای خالی دارد!
یک جایی که نمیشود پرش کرد . اصلا اگر خودت هم بخواهی نمیتوانی کسی را جای آن جای خالی بگذاری .
میدانی آنجا جای خالی فرزندی است که صبح با صدای نعره های پدر و ضجه های مادر بیدار میشد ؛ جای خالی فرزندی که به جای پدرش کار میکرد تا نان آور خانه باشد .
جای خالی فرزندی که به جای مدرسه رفتن ؛ سر چهار راه ها کفش مردم را واکس میزد .
پلاک 22 در خیابان 56 خانه ای است سرشار از مردانگی های پسری مرد.
پلاک 22 هرگز نمی تواند فراموش کند صدای کمربند پدر را که بر کمر پسر فرو می آمد ؛
نمیتواند از یاد ببرد گام های خسته پسرک را و آرزو هایی که همراه مرد کوچک در 
بهشت زهرا دفن شد!
پسرک دوست داشتنی آرزو داشت مثل تمامی بچه های دیگر مدرسه برود ؛ درس بخواند ،
با پدرش عصرها را به گردش بگذراند ، سرش را روی پاهای مادرش بگذارد ؛
اما حیف که رفت!
شاید هم حیف نشد!
آنجا خدا هست .
خدایی که هم پدر است هم مادر ، خدایی که میتواند معلمش باشد ، برایش دوچرخه بخرد ؛ عصرها او را ببرد وسط باغ بهشت و دوچرخه بازی یادش بدهد و بعدش یک بستنی شکلاتی مهمانش کند ! 
اما جای خالی مرد کوچک پلاک 22 خیابان 56 هیچ وقت پر نمیشود!
"به یاد کودکان کار باشیم آنها هم حق زندگی دارند."